رسالت هم


پیرمرد امسال شمع های تولدش را روی موهای جنازه ی همسرش روشن کرد

امسال که او یک سال پیرتر شود گرد سفید از روی موهای زن بلند می شود

تولدش امسال یک رسالت مسیحایی بود

از دست رفتن



دنیا برای من هیچ گاه دست ِ بده نداشت

من از دست نرفتم

گمان می کنم از پا رفته ام

چکه چکه

غلیظ

به رنگ قرمز تیره

چهلمن تکه


مادر می دوخت

یک دسته چرخ که چرخ دنده هایش صدای تیک تاک می داد

و سوزنی که نخ ها را چهل گیس می کرد

تکه های پارچه های رنگارنگ

یکی از شرت گلی پدر و آن یکی از جانماز خودش

یکی سبز و آن یکی قهوه ای پر رنگ

یک دسته مو که یادگار بادهای جوانیست منگنه می کند به درز

و طنابی که روی چهل تکه ی وارفته افتاده است تا خشک شود

تکه ای از لباس عروسش که یک روز با خواهرم از هم دریدیمش را با سوزن ته گرد روی چشم هایش می دوزد

.

.

.

مادرم دارد برایم یک دستمال می دوزد

به اندازه ی رودری هایش

یک تکه برای من و

۳۹ تکه از من 




چهل تکه من


مادر می دوخت

یک دسته چرخ که چرخ دنده هایش صدای تیک تاک می داد

و سوزنی که نخ ها را چهل گیس می کرد

تکه های پارچه های رنگارنگ

یکی از شرت گلی پدر و آن یکی از جانماز خودش

یکی سبز و آن یکی قهوه ای پر رنگ

یک دسته مو که یادگار بادهای جوانیست منگنه می کند به درز

و طنابی که روی چهل تکه ی وارفته افتاده است تا خشک شود

تکه ای از لباس عروسش که یک روز با خواهرم از هم دریدیمش را با سوزن ته گرد روی چشم هایش می دوزد

.

.

.

مادرم دارد برایم یک دستمال می دوزد

به اندازه ی رودری هایش

یک تکه برای من و

۳۹ تکه از من 




شاید زود ... شاید دیر



تو شاید زود رفتی یا شاید هم دیر

من پشت در جهنم ماندم و تو پشت در بهشت ...



من همان گناه کبیره ی نا تمامم


آگهی



چین و واچین های توری لباس عروسم از آن شما

این بار کفنم را به مزایده گذاشته ام

تنها برایم یک گواهی فوت صادر کنید


پچ پچ

-هان داشتم می گفتم همان روز که موهای من آتش گرفت همه چاه ها به مرکز زمین می رسیدند و او که آمده بود موهایم را خاموش  کند را ماشین لباسشویی کشید میان زمین و هیچ کف گیری دیگر ته دیگ اسمم و عشقم را نکند


-دستش چه شده؟


- همه وجودش خاکستر شد و از او یک دست یخ زده ماند به جای


- با ان خرمن آتش چه کردید؟


- باز هم معرفت کلاغ ها ، با آن قیچی های بزرگ آهنی شان خرمن خرمن درو کردند

.

.

.



- او کیست که مرا با نام کوچک نگاه می کند؟


- تو را به خدات آن عینک ته استکانی را در بیاور، نام من کوچک است ، زیر دندان نمی آید

،

،

،

 نام کوچکم را گرفته است به دندان چشم

سرورم شور است ... اشک برای هضم اش لازم است



من از آن زمان که در چاه ها را بستند گیس بریده شدم


پ.ن۱ : آتش به آن خرمن گرفت آخر ...

پ.ن۲ : یک دام و یک عالم صابون !!!!!!!

اضافه شد : اینجا دیکتاتوری معصومانه ای بر پاست ، هر چه می خواهی از دلم بخواه که او با توست 

این بار تو مرا بخوان خود آ



امشب این عادت های ماهیانه و سالانه را تبخیر می کنم . و میان ابر های غلیظ سرخ رنگ به دنبالت می گردم . برای شهر کوران عصای موسی را بفرست چوب درخت سیب باید برای این راه زدگان ...

تو ببار امشب





پ.ن۱ - کی گفته اینجا مجازیه؟ من واقعی ترین آدم دنیا رو اینجا پیدا کردم 

پ.ن۲- بگذار بیاموزم از تو

معادله



قدم هایی خیس

قدم هایی سبک

جرم قطرات باران با دلی که نیست برابر است

آنچه از این معادله کم آمدست دلدار است

او که نیست سر نیست

                          دل نیست

                                     اصلا قدمی نیست