closed


اشک های من به گل نشست

فصل ، فصل قاعدگیست

من جاری شدم

رودی سرخ به رنگ خاک وجودم

شاید سالی دیگر

بازگردم




بسته شد



تولد

 

یه فوت عمیق به سلامتی همه ی چیزایی که تو این یه سال رفت

آه من شمع های نذری تو رو خاموش کرد

الان که وقت بازی نیست

چرا قایم شدی ؟

می خوام آرزو کنم

:::: کاش که پیدا بشی ...

آرزومم تموم شد




اشتباهی

 

دیوار های خانه ی ما زمانی فرو ریخت که دریا از داخل در جنگل میان پنجره را دید

دریا عاشق پنجره شد و جنگل عاشق در

جنگل در آتش عشق سوخت تا خانه گر گرفت و به در رسید

دریا میان مهتاب و مد از خانه گذشت و به پنجره رسید

آتش جنگل خاموش و شد و آب دریا بخار

تنها دیوار ها فنا شدند و فرو ریختند ، در و پنجره روی هم افتادند ، نه خبری از آبی دریا بود نه سبزی جنگل

خانه که فرو ریخت دریا عاشق جنگل شد  

تو آواره ی دریا شدی  من در به در جنگل



شب به خیر آقای نویسنده



فکر می کردم خیلی بیشتر از این طول بکشد تا sms ام به دستت برسد

آخر خیلی دوری تو

می دانی؟

مخابرات حالیش نیست این چیزها 

سیم ها که نمی فهمند



+یکی به من بگه چرا این پلیر آهنگ من میاد این بالا؟؟؟ به هر حال اونقدر قشنگ هست که کل صفحه رو هم اگه بگیره بازم بر ندارمش



داستان من توی سطر اولش از دست رفت

آخر داستان حرف های در گوشی شد

۱۰۰۰ تا خاله خان باجی با هم ما تحت پت و پهنشون رو

روی بر آمدگی تای اولین صفحه گذاشتند

داستان من از دست رفت

وقتی که یک زن پا به قصه گذاشت




شیشه می در شب یلدا شکست



تو تار بزنی

من بخونم ..

یادت ای دوست

یادت ای دوست

نمیری تا نبینـــــُم

داغت ای دوست 


بوسه های من عمدی نیست

زبونم نچرخید که بگم بمون

لب هام غنچه شد


تو تار بزنی

من بخونم ..

از غم زلفت دل شیدا شکست

شیشه ی می در شب یلدا شکست


کنار تو بشینم مجازات بزرگم این باشه

نه گلم

تو خوب نیستی

خرابی، خراب


تو تار بزنی 

من بخونم ..

پیرهن عصمت یوسف درید

از غم آن پشت زلیخا شکست 


سیمای تار تو بند دل منه

پاره کن

چشمای من شوره

می دونی که

خیسه اشکه


تو تار بزنی

من بخونم..

کشتی ما بر لب دریا رسید

خیر نبیند که دل ما شکست 



+ شیشه می - سیما بینا






خنجر به سینه ی من راه نفوذ هوای تازه ایست

نه 

     خنجر منم

                     این سینه عاریه ایست!




حافظه ی مازوخیست من

فراموشی دوز به دوز

باید روی استخوان هایم حک میکردمت

وقتی که طعمه ی گرگ ها شدم





حافظه ی مازوخیست من

فراموشی دوز به دوز
باید روی استخوان هایم حک میکردمت
وقتی که طعمه ی گرگ ها شدم

حال ما خوب است، اما تو باور نکن ..


از بین همه بازی های وبلاگی من یکی رو دوست داشتم

خیلی وقته می خوام بشینم روی صندلی داغ 

هرچی که دوست دارید بپرسید


+ عنوان هم نشان به همین نشان که بازی مان گرفته