گلاره ی عزیزم
فردا ک آمد به سایه ام بگو کنارت محکم قدم بردارد، با او از کوچه هایی ک نرفتیم ، از خیابان های بی ماه، بی ستاره، بی آسمان بگو ... فردا ک آمد با من بگو از حرف هایی ک خواب دیدیم ، با من سکوت کن ب درازای سایه ی بلند ترت
ک دلم را خالی کرده باشی از نبودنت، ک کم شوم ، گم شوم ، ک پیدام کنی
گلاره ام باید زمستان ، خیالت را بردارم ، کوچ کنم ، ب بی پناهی ات پرنده ی کوچکم ، ب بچه گی ای ک نکردیم ، ب رنگ ها و نور ها و صدا ها،
بال هایت را برداریم برویم ، بال هایت را
درنای خوش خیال من ، باید قصه ها بسازیم ، آواز ها بخوانیم ، با کفش های من بال های تو راه ها برویم
باید برای بچه هامان بگوییم رفاقت یعنی او
وقت هایی هست ک همه ی دنیا ناسازگارند با آدم .. همه ی دنیا می شوند مناسبات اجتماعی می شوند لبخند ها ی روی لب .. می شوند سردی توی چشم ها می شوند آدم هایی ک بریده اند .. می شود لحظه هایی ک هیچ یادم نیست زنده بوده ام یا مرده .. زنده بوده ام ؟
حالا تصور ش را بکن لا ب لای این همه ادم و حرف و بند و تنهایی دلت خوش باشد ب پرنده شدن .. و بعد یکی باشد ک تو را ب اعتبار پرنده بود ن ت قبول داشته باشد .. قبول داشته باشد .. رفیق بوده باشد ..
دختر لحظه ام را آرام کرده ای .. آرام .
یه آدرس ایمیل برام بذار
بوس به دوتاتون