ناگهان ب خودت می آیی و میبینی ساعت هاست داری توی تلفظِ درست ِ یک کلمه دنبال وقفه ای میگردی ک توی تلفظ تو هست و توی مال ِ دیگران هیچ وخت ندیدیش ، میبینی داری ب هجای اضافه ای التماس میکنی ک دست از سرت بردارد
کلمه ای ک انقدر توی دهانت چرخاندی ک نوک زبانت می سوزد از دال و واو و سین و دو تا ت ک حالا داری یا نداریش مهم نیست ، اینکه تو ناگهان یک هجا سکوت پیدا کنی وسط یک کلمه ک نمی دانی از کجا بین واو و سین پیدایش شده عجیب است
دو ستت ددددارم
میبینی یک چیزی آن وسط هست ک آزارم می دهد ، اصلا نمی گذارد دوستت داشته باشم بسکه ذهنم را مشغول کرده ، یک ثانیه آن وسط هست ک من و تو توی یک خیابان درازی می دوییم ، می دویم تا دریا ، می دویم در دریا می دویم تا آن سه شنبه ی لعنتی تا آن سین ِ کذایی ، خسته و مانده ، با زبانی ک نمی چرخد ب سین گفتن
ناگهان می روی توی همان هجا و روزها بی سر و صدا کش می آیی ، بین یک واو و سین
جایی همان حوالی صدام راحت تر از قبل دروغ می گوید
- خوبم
- همه چیز عالی ست
باید برگردم از این سکوت ب پاییزی ک عاشقانه نباشد ، ب شعر های نیمه کاره ام ، باید برگردم از کوچه ی عاشق هام ، عاشق های لعنتی ام ، باید برسم ب خانه ای ک همه ی 31 سالگی ام را جویده ست ، دوباره جوراب های راه راه پشمی بپوشم و ادعای شاعری کنم ، باید کل خانه را پیاده روی کنم و کنار هر پنجره ک رسیدم دست تکان بدم برای سایه های زمستان
پاییز را توی همان هجا جا گذاشتم انگار
باید برگردم ب همان هجای اضافه میان امید وار
همیشه آنچه داشتیم با شکوه تر ظالمانه بود
عزیزم...
سلام
دلمان تنگت بود .....
مدتهاست می اندیشم
برای خودت زندگی کن،
کسی که ترا دوست داشته باشد، با تو می ماند
برای داشتنت می جنگد....
اما اگر دوست نداشته باشد، به بهانه ای میرود.....
ناجی
دست های توست
نگاهش کن
ببین چه بی رحمانه زیباست!(عباس معرفی )
عشق برای من
مثل ریاضت کشیدن است برای تو
در ابتدای فصلی که می دانی انتهایی ندارد
.....
معروفی
اشتباه تایپی :دی
شاعر
حتی وقتی شعر نمی گه هم شعر میگه
شاعری تو
متنت شعر بود!