اَفــــــــرا ی مقــــدس


هی تو ! کلمه رو به کدوم خویش (خیش ) بستی که حالا به انعکاس مفردت می گی : ما ... ما ... ما

بهت نمیاد اینطوری که میری زمین گرد باشه ، دیگه دستبند فایده نداره ، باید رگ ها مون رو گره می زدیم

گردن زندگی ننداز ، گرچه زندگی دین بزرگی به سوالای تو داره ، تو هیچ وقت نفمیدی که سوالا رو خودت می سازی و جواب ها رو هم ، تو فقط تو دنیا اضافه کاری کردی

اینطوری که تو داری شخم می زنی شبیه رفتن نیست

می دونستی که فصل فصل ِ جفت گیریه ؟

تو و زمین

داری تکثیر می شی

بهت نمیاد که جنگل بشی

زمین گیر شدی

اینجوری که هاچین و واچین می کنی باید دوتا پات و برچینی ، بی ریشه گی بد دردیه ، من که باد ام می دونم..


بازی بازم



چند جایی این بازی رو دیدم

کسی دعوتم نکرده ، همینجوری دلم خواست بازی کنم

اینم چیزایی که من دوستشون دارم توی یک کادر





riiiiiing my bell و دیگری در من و  خشت و شب بخیر آقای نویسنده و دیوانه نامه  دعوتید به بازی 





آدم به مرگ هم عادت می کنه




+ چیزی قرار بود نوشته بشه با این عنوان اما ...

+ پیام خصوصی وبلاگم دیگه جای قبل نیست , توی منوی کنار Private message

ای تـــُـــ رنج ، از چـــه تـــو رنـجـیـده ای؟



81- بیا تا برایت فال قهوه بگیرم

من پلک می زنم

تو انگشت به قهوه ی سوخته ی چشمانم بکش

آینده ی خوبیست

راه درازی می بینم

فقط کمی بارانی ست

با خودت چتر ببر


82 - احساس دونده ی ماراتنی رو دارم که درست روی خط پایان می فهمه همه ی مسیر رو برعکس دویده و حالا درست روی نقطه ی آغاز واستاده


83- من فردا به دنیا آمدم

امروز به دوزخ رفتم 

زندگی ام همان رفتن مسیر دوزخ بود




ای تـــُـــ رنج ، از چـــه تـــو رنـجـیـده ای؟


81- بیا تا برایت فال قهوه بگیرم

من پلک می زنم

تو انگشت به قهوه ی سوخته ی چشمانم بکش

آینده ی خوبیست

راه درازی می بینم

فقط کمی بارانی ست

با خودت چتر ببر


82 - احساس دونده ی ماراتنی رو دارم که درست روی خط پایان می فهمه همه ی مسیر رو برعکس دویده و حالا درست روی نقطه ی آغاز واستاده


83- من فردا به دنیا آمدم

امروز به دوزخ رفتم 

زندگی ام همان رفتن مسیر دوزخ بود 



دیشب




+ من و دوست رفتیم قدم بزنیم ، اون پرید من پریدم ، اون گفت من شنیدم ،اون خالی شد من پر شدم ، مامور پارک تشخیص داد که ما مشکوکیم ، آره ما داشتیم چیزی بین مون رد و بدل می کردیم ، شونه هاش دیگه خم شده بود یکم از بار روی دوشش و داد به من


پاندورا



می خوام از استخونای تنم یه جعبه بسازم که قلب ُ توش نگه داری

من قلبت ُ نگه دارم و تو استخونام ُ دور نریزی

این قضیه همیشه واسه من عاشقانه و واسه تو انسانی بود





تابستان دستانت

تعبیر جهنم به عبارت پیشانی من است 

آه که می کشی

دی ماه خاکستری می شود دوزخم



برای ح - م


من برای تو تب کردم ، بیا و برای من بمیر

می دونی ؟ تو از سر مرگ هم زیادی

کت و شلوار مشکی pierre cardin ت رو بپوش ، بذار مرگ یه نخ marlboro قرمز بهت تعارف کنه 

بیا دور میز گرد تن چنبره زده ی من با مرگ به مذاکره بشین ، این بار با دستای جوهری بیا سر قرار ،

می خوام اثر انگشتت روی تن من بمونه ، بگذار من هم دستت باشم توی این جنایت

یک دوز بالاتر بخواب ، کابوست اون وقت خط بیست و پنجم ، صفحه ی نه م از فصل سوم می شه 

من با خاک تنم برات گور می سازم و از قلبم سنگ قبر 

بذار با دندون هام روی رگ گردنت ساعت مرگ رو حک کنم : یک ربع مانده به تو