مردها وقتی زیاد مهربان اند ، زیاد عاشق پیشه اند ، زیاد می فهمند ،زیاد منطقی اند و خیلی چیز های دیگر مردتر به حساب می آیند .

اما یک زن خوب کم حرف می زند ، کم احساساتی می شود، کم منطقی ست ، کم سوال می کند کم انتظار دارد .

این روزها عجیب زن خوبی شدم

کم شده ام

،


هــــــ ــــــا




وقتی توی اتاق درست رو به روی من ایستادی

رد آهت روی شیشه ی عینکم ثابت می کنه که تو اینجایی

حالا گیریم توی یک زمان دیگه

گیریم تو تشخیص نمی دی اون صدای غژ غژ در نیست

صدای زجه ی منه 

آره ، "تنها صداست که در می ماند"





گفتم به از ترنجی ... لیکن به دست نایی



دچار درون هم زیستی با خود شده ام .

ترنج نطفه ای بود که ۹ ماه در من زندگی کرد و حالا من درونش زندگی می کنم .

ترنج زاده ی یک سال نزدیکی من با دنیاست.

ترنج تمام یک دختر بود ، یک جیپسی که آوارگی ش مقیم اینجا شد .

ترنج نیمی از من بود که درون نیمه ی دیگرم رشد کرد .

ترنج "من رنج " ِ من بود ، که تبدیل شد به " مـــــ ــرنج "


من یاد گرفتم برای شکستن تابو ی هرچیز لازم نیست تیشه برداری ، کافیه هم نشین کوچکترین هاش کنی

مثل "نیم من " که من رو از مرکزیت دنیام خارج کرد


+ کسی هست که من خیلی بهش مدیونم ، استاد نازنینم رضا افشاری که برای من خیلی بیشتر از یک دوست ِ

+ بهار نارنج من ، تولدت مبارک

+ احتمالا اسم اینجا از ترنج به مــــَـ ــرنج تغییر میکنه




من همون مزرعه داری ام که مترسک مزرعه رو هرس می کرد و فصل درو ریشه شو از ته زد.



۴۲ درجه روی تب


همه ی ماجرا همین بود

تو تب کردی

و من مردم ..



مغرضانه


دلقکی میان رخت عزا

لنگی میان گور ، لنگ در هوا

من خودم را به این تب مبتلا کردم

راند دوم ، بهشت ، و من حوا


یک درد روی پرده

زخمی برای میان پرده

یک صورتک خطوط بی سر و ته

یک لب خند از هم گسسته


یک آغوش اشغال، بوق ممتد، یک چراغ نا تمام

من با یک غرض عاشقانه پای چوبه اعدام

راه مستقیم ، یک بانده سوی مستراح

لبخند زهر آلود من ، عصری پر از امام 


یک تب ناشیانه ، سینه پهلو گرفته ست

زمهریر تنی با آتش سرشته ست

انتقامی دو جانبه ، ما پشت به پشت هم

خنجر دو لبه فاصله ی مارا گرفته ست