مردها وقتی زیاد مهربان اند ، زیاد عاشق پیشه اند ، زیاد می فهمند ،زیاد منطقی اند و خیلی چیز های دیگر مردتر به حساب می آیند .
اما یک زن خوب کم حرف می زند ، کم احساساتی می شود، کم منطقی ست ، کم سوال می کند کم انتظار دارد .
این روزها عجیب زن خوبی شدم
کم شده ام
،
وقتی توی اتاق درست رو به روی من ایستادی
رد آهت روی شیشه ی عینکم ثابت می کنه که تو اینجایی
حالا گیریم توی یک زمان دیگه
گیریم تو تشخیص نمی دی اون صدای غژ غژ در نیست
صدای زجه ی منه
آره ، "تنها صداست که در می ماند"
دچار درون هم زیستی با خود شده ام .
ترنج نطفه ای بود که ۹ ماه در من زندگی کرد و حالا من درونش زندگی می کنم .
ترنج زاده ی یک سال نزدیکی من با دنیاست.
ترنج تمام یک دختر بود ، یک جیپسی که آوارگی ش مقیم اینجا شد .
ترنج نیمی از من بود که درون نیمه ی دیگرم رشد کرد .
ترنج "من رنج " ِ من بود ، که تبدیل شد به " مـــــ ــرنج "
من یاد گرفتم برای شکستن تابو ی هرچیز لازم نیست تیشه برداری ، کافیه هم نشین کوچکترین هاش کنی
مثل "نیم من " که من رو از مرکزیت دنیام خارج کرد
+ کسی هست که من خیلی بهش مدیونم ، استاد نازنینم رضا افشاری که برای من خیلی بیشتر از یک دوست ِ
+ بهار نارنج من ، تولدت مبارک
+ احتمالا اسم اینجا از ترنج به مــــَـ ــرنج تغییر میکنه
دلقکی میان رخت عزا
لنگی میان گور ، لنگ در هوا
من خودم را به این تب مبتلا کردم
راند دوم ، بهشت ، و من حوا
یک درد روی پرده
زخمی برای میان پرده
یک صورتک خطوط بی سر و ته
یک لب خند از هم گسسته
یک آغوش اشغال، بوق ممتد، یک چراغ نا تمام
من با یک غرض عاشقانه پای چوبه اعدام
راه مستقیم ، یک بانده سوی مستراح
لبخند زهر آلود من ، عصری پر از امام
یک تب ناشیانه ، سینه پهلو گرفته ست
زمهریر تنی با آتش سرشته ست
انتقامی دو جانبه ، ما پشت به پشت هم
خنجر دو لبه فاصله ی مارا گرفته ست