نوستالوژی



در کنـــار خطـــوط سیـــم پیام خارج از ده ، دو کاج،  روییــدند

سالیان دراز، رهگذران آن دو را چون دو دوســت،  می‌دیــدند

روزی از روزهـــــــای پایــیزی زیـــــر رگـــبـار و تازیانــــــه ‌ی باد
یکــی از کاج‌ها به خـود لرزید، خــم شــد و روی دیگــری افتاد

گفت ای آشـــــنا ببخش مــــرا، خوب در حـــال من تامّــل کن
ریـشــه‌هایم ز خـاک بیرون است، چنــد روزی مرا تحمــل کن

کــاج همســایه گفت با تنـــدی، مـــردم آزار ، از تـو بیــــزارم
دور شــو ، دست از ســـرم بردار من کجـــا طاقت تو را دارم؟

بینـــــوا را سپس تکـــانی داد یار بی رحــــم و بـی‌محـبت او
سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد بر زمین نقش بست قامت او

مرکــــز ارتبــــاط ، دید آن روز انتـــقال پیـــام، مـمـکن نیست
گشت عازم، گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست

سیـــم‌بانان پس از مـــرمـــت سیــم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگ دل را نیــز با تبـر، تکـه تکـه ، بشکستند



خم ـــیازه

زن زیر حرف هایش را کم می کند .خانه ی آنها ایوان ندارد، گلدان آرزوهایش را زیر آفتاب بی حال پاییزی می برد می گذارد روی ایوان همسایه . می نشیند لب پنجره . دست به تب خال چانه ی خانه می کشد و به آواز نطفه های نارس گوش می کند که شعر 'سقوط به اندازه ی یک دهانه چاه فاضلاب' را از بر کرده اند و برای 'نه مادرشان' می خوانند . و او هم زیر لب می خواند ...

گل های حیاط همه از دیوار ها در حال فرار اند و فواره خودش را به سقف کوتاه ارتفاع مجاز پرواز می کوبد.

صدای حرکت چیزی شبیه چرخ میان چاه سرود ها شنیده می شود . شاید بشود کشیدشان میان دم و دستگاه تنفس مصنوعی! نطفه های آزاد ساقط را می گویم .

صدای زن ، انعکاس لب های چاه :  همه ی حوا های زمین ... 


صدای پای پیچیده روی سنگفرش های حیاط  لب های پنجره را می دوزد . و میوه های کال، صدایشان را می برند . صدای پا آرزو ها را از ایوان همسایه به درون گنجه می کشاند و زیر حرف ها را خاموش می کند

 یک دنیا آدم باید برای این همه حوا ی چاهی ...

زندگی طاعون زده ات مسری ست

به من سرایت می کند دردت

تو زاده ی دردی و من مرده ی درد

بگذار با دستان قطع شده ام چشمانت را کور کنم

آن وقت کمی بخواب ...


کــــ لاغ سبـــ ز قبـــ ا !!!

کلاغ های خانه ی ما همه سمعک دارند . گوش کرشان را سپرده اند به دست طمع صدای کبک . کبک چیزی برای گفتن ندارد . فقط اطوار دارد .

کبک آن روز به کلاغ گفت که سیاه است . که برود از باغ او ...

کلاغ پیش خودش فکر کرد می رود قبای سفید می دوزد برای خودش. رفت یک غوزه پنبه از دست گل ها گرفت و می خواست بدهد کرم شب تاب برایش ببافد .

همان جور که غوزه پنبه را به نوک گرفته بود لب حوض نشست و با آن سمعک قراضه اش سعی می کرد با دقت تمام به حرف های ماهی کوچولو گوش کند:


- اون ور این حوض دریاهای آبیه

تو آب هزار تا ماهیه

واسه ۱۰۰۰ تا قبا پولکاشون کافیه

گوشای ماهیا ریخته تو آب

دیگه کسی اونجا سمعک نمی خواد

اگه دلتو به آب بزنی

قید قبا و شب تاب بزنی

می برمت جایی که دنیا ندیده



سکانس آخر - کلاغ که افتاد توی آب همه ماهی ها دود شدند . سمعک به درون سوراخ افتاد و کلاغ زیر آب پنبه را کرد توی گوشش و از گوش ماهی ها قبا دوخت .



پ.ن۱- برگرفته از کتاب گنجشک سبز قبا ! و علی کوچیکه

پ.ن۲- دیشب خواب دیدم کتاب قصه هایم را برداشته بودی و می خندیدی این بار کمی صدای قورباغه خوابید مهتاب لالا یت را بیشتر کن (مخاطب خاص)

پ.ن۳- دلتون واسه کلاغای من تنگ نشده بود؟

پ.ن۴ - مگه چیه؟

پ.ن۵ - تایید نظرات رو برداشتم اگه کسی کار خصوصی داشت روی اسمم پایین پست کلیک کنه


کلاغ سبز قبا !!!

کلاغ که تازه از دشت برگشته بود خسته و غمگین نشست لب حوض . دلش کمی گرفته بود .

همون روز صبح خانوم کبکه با هزار ناز و ادا بهش گفته بود:


آهای کلاغ دم سیا

دیگه نیای خونه ی ما

سیاهی تو  بال و پرت رنگ شبه

برای من همون آقا خروسه بهتره

صداش قشنگه و پراش سفیده

کسی به زشتی تو ندیده


کلاغ فکر کرده بود اگه بدهد براش قبای سفید بدوزند آن وقت کبک مال اوست. رفته بود از گل های دشت یک غوزه پنبه گرفته بود و می خواست بدهد کرم شب تاب برایش ببافد .همان جور که غوزه پنبه را به نوک گرفته بود لب حوض نشست و با آن سمعک قراضه اش سعی می کرد با دقت تمام به حرف های ماهی کوچولو گوش رو کند .


- اون ور این حوض دریاهای آبیه

تو آب هزار تا ماهیه

واسه ۱۰۰۰ تا قبا پولکاشون کافیه

گوشای ماهیا ریخته تو آب

دیگه کسی اونجا سمعک نمی خواد

اگه دلتو به آب بزنی

قید قبا و شب تاب بزنی

می برمت جایی که دنیا ندیده


...


سکانس آخر - کلاغ که افتاد توی آب همه ماهی ها دود شدند . کلاغ ما زیر آب پنبه را کرد توی گوشش



پ.ن۱- برگرفته از کتاب گنجشک سبز قبا !

پ.ن۲- دیشب خواب دیدم کتاب قصه هایم را برداشته بودی و می خندیدی این بار کمی صدای غورباقه خوابید مهتاب لالایت را بیشتر کن (مخاطب خاص)

پ.ن۳- دلتون واسه کلاغای من تنگ نشده بود؟

پ.ن۴ - مگه چیه؟



آشــــنا

گاهی از اینکه هر صبح که از خواب پا می شوم هیچ کسی نیست که بهش سلام کنم خسته می شوم، اما شب از خسته گی ام پشیمان می شوم .من سکوت روزهایم را با سلام ِ شب ها عوض نمی کنم . اما بعضی روز ها خیلی دلگیر است .

تصمیم گرفته بودم چیزی بنویسم اما حوصله نداشتم گاهی انقدر حرف هایم بی سر و ته می شود که خودم هم نمی فهمم دلم می خواست یک ساعت مداوم بدون نفس کشیدن حرف بزنم . ذهنم این جور وقت ها می شود یک حوض بزرک که فکر هایم میانش شناور است دوست دارم یکی قلاب بیاندازد توی سرم ...

گاهی وقت ها دلم یک صدای آشنا می خواهد که دلم را گرم کند . می روم سمت تلفن گوشی را به یک دلیل می گیرم دستم و به ۱۰۰۱ دلیل می گذارم سر جایش . دلم می خواد دلیل نداشته باشد حرف زدنم . اما آن طرفی که می خواهم بهش زنگ بزنم لابد یک دلیلی می خواهد . دوست زیادی ندارم

دلم قدم زدن تنهایی و شکلات تلخ و پاستیل خرسی و بستنی و نسکافه و سیگار نمی خواد ... دلم نمی خواد شالم را بپیچم دور شانه ام و جلوی پنجره بایستم و هوای سر بخورد توی صورتم ... دلم نمی خواد سنتور بزنم ... دلم نمی خواد شعر بنویسم و منتظر بمانم کسی بخواند و بفهمد ... دلم نمی خواد صدای هدفون را تا آخرش زیاد کنم و از عالم و آدم جدا بشم ...

دلم می خواد یه صدای آشنا بشنوم ... نه پشت تلفن نه با صدای تق تق کلید های کیبرد

دلم می خواد تمام صبح تا شب که چپیده ام توی اتاقم و گاهی از بس سرم کش آمده می کوبمش به دیوار یا از اینکه تا خود ِ شب لب هام از هم باز نشده حرف زدن یادم می رود یک آشنا کنارم باشد.

من بلد نیستم درد و دل کنم دلم می خواد یه آشنا چشمهام را بشناسد دلم می خواد یکی بفهمد انقدر دلم گرفته که تلخی نگاهم دل خودم را هم می زند . بفهمد خودم را دارم می زنم به در و دیوار که ۱ دقیقه حرف بزنم .

من برای هیچ کدام از کارهایم دلیل ندارم . هرچه می گویم دقیقا همان است که می خواهم بگویم .من موهایم بوی مرگ می دهد. نمی شود عاشق من شد . نمی شود برای من مرد . گاهی حتی نمی شود مرا گوش کرد 

دل من یک آشنا می خواهد


خسته ترم


۳۱ - من ۲۰ سال است که ۳۰ ساله ام

۳۰ سال است که مرده ام

۱۰ سال است گم شده ام


۳۲ - خواب دیده ام خواب می برد امشب مرا 

لالایی نخوان مادرم

خواب های تعبیر وارونه ی بیداریست


۳۳ - در ترافیک شانه هایت خشک سالی آمد

برادر جان یک کاسه اشک بیاور آمدی


تـــ ُرنج ۳

۳۱ - من ۲۰ سال است که ۳۰ ساله ام

۳۰ سال است که مرده ام

۱۰ سال است گم شده ام


۳۲ - خواب دیده ام خواب می برد امشب مرا 

لالایی نخوان مادرم

خواب های من تعبیر وارونه ی بیداریست


۳۳ - در ترافیک شانه هایت خشک سالی آمد

برادر جان یک کاسه اشک بیاور آمدی


سگ که می شوی ...

عوض کردن جای استخوان های من با آن روی سگت ; سگ که می شوی از دنباله ی بوی استخوان هایم مرا می جویی .

قرار دادن خاطراتت در گروه جوندگان ; می جوند و جویده می شوند .

عکس فرو رفتن میان ساعت ها ; بالا آوردن من در عمق .

راه رهایی پیچک از سر دیوار ;  رمیدن با پیچش .

خوابیدن بعد ها در خلا روی هم; زاده شدن بعد های جدید .


میان راه مستقیم تو من عصیان پیچک ام

سگ که می شوی استخوان هایم را به خورد ریشه هایم نده

آن سوی دیوار من رهایی بی ریشه ایست

آن جا بعد های حرام زاده مکرر اند  

 

پ.ن- دسترسی مان به اینترنت محدود شده . ببخشید که نمی آم سر بزنم