مادر می دوخت
یک دسته چرخ که چرخ دنده هایش صدای تیک تاک می داد
و سوزنی که نخ ها را چهل گیس می کرد
تکه های پارچه های رنگارنگ
یکی از شرت گلی پدر و آن یکی از جانماز خودش
یکی سبز و آن یکی قهوه ای پر رنگ
یک دسته مو که یادگار بادهای جوانیست منگنه می کند به درز
و طنابی که روی چهل تکه ی وارفته افتاده است تا خشک شود
تکه ای از لباس عروسش که یک روز با خواهرم از هم دریدیمش را با سوزن ته گرد روی چشم هایش می دوزد
.
.
.
مادرم دارد برایم یک دستمال می دوزد
به اندازه ی رودری هایش
یک تکه برای من و
۳۹ تکه از من
اون یه تکه مهمتره یا اون 39 تکه؟
سلام !!وبلاگ جالبی داری !اگه با تبادل لینک موافقی بگو با چه اسمی لینکت کنم!!توهم منو با عنوان: گالری عکس های کمیاب لینک کن!!
با تشکر
الآن یه عالمه وقته که صفحت باز کردم اما کلا نمیدونم که باید چی بگم
ببخشید که ما در این حد و اندازه های خودت نیستیم
۳۴۶۰۷
عجب شاه کاری ساخته مادر
مادرت دارد خاطره می دوزد
چه قشنگ بودددد ... حس زیبایی داشت ....
تکه تکه تکه ... همین تکه تکه هاست که من و تو رو می سازه ....
چه اون یک تکه و چه اون ۳۹ تکه ...
خیلی زیبا بود. خیلی...
سلام بسیار زیبا بود اما اون تیکه که شورت گلی پدر رو خیلی پوکیدیم از قرائتش
مانیز به روزیم
سلام
اوضاع چطوره ؟
همه چی آرومه یا نه؟
سلام.
مادر ها همیشه سعی می کنند بدوزند، تلاششان این است که بدوزند ولی افسوس مادرم هرچه بیشتر تلاش کرد که خاطرات جوانیش را با لحظات امروز من کوک کند کمتر توانست . و ما همیشه با یک نخ بسیار بزرگ از هم فاصله داشتیم .