روزهایی ک سبک سبک تو بود

جامی ماندم بین نامه هایم و پست می کردم

و از سوراخ ِ صندوق زرد اداره ِ محترم ِ پست رد می شدم

و از لای کش ِ دسته بندی رد می شدم

یک راست به شرقی ترین نقطه ی شهر

و از لای درز ِ در خانه ای ک آشناست رد می شدم

با مهر ِ "برگشت"



جگرم ... اینم ... اینم



فاحشه ها ی شهر سلام

مضمون تازه اینکه

نسرین جان

سلام


مثل یوسفی که چاهشو گم کرده

اسیرم ،

اسیر هراز توی این قنات



من بیزارم از همه تون

از این آدمای خاله خانباجی ای که خودشون و تو لباس آدمای روشن فکر جا زدن

خانوما آقایون

دلم واسه تون می سوزه

چون حتی وسط این همه ادعا خودتون ام خودتونُ نمیشناسین

ببینید

یه عده بیکار ِ خاله زنک ِ بی جنبه ی روانی

این هستید


خوش آمدی امشب به این ضیافت تک نفره




برای روزهایی که نیامده فالشان را گرفتم متاسفم رفیق ، من از روی کف دستت با تو سر می کنم انگار

راست می گی تو .. باید بس کنم

راستش تو داری با گذشته هام قدم می زنی

با تجربه هام سر می کنی

کنار پوزخندم به همه ی  چیزهایی که می دونم ته ش چیه

گاهی وقتا دیگه خسته ایم واسه ادامه ، فقط نقب می زنیم به عقب

رفیق

بذار تموم جسارت م رو حرومت کنم

من نیستم .. هیچ وقتم نبودم



فقط داریم خودمونُ آویزون آدما و چیزا و کارا می کنیم

که یادمون نیافته هــــــــیچ دلیلی برای اینجا موندن نداریم



یادم تو را فراموش

 



من یه نویسنده ام که نوشتن رو گذاشته کنار

این هم یه جور تموم شدنه

برای آدمی که نفس هاش رو هم از روی اپیزود می کشه



دنیـــا را خــــواب می بـــرد

و آب مــــــَرا



وقتی یه آدم واقعا به آخر رسیده

که حتی دلیلی برای خودکشی هم نداشته باشه