* تمام شــب آنجا
عقربه ی زنـــ شمار زَنـــدانم
به سمت عریانی پیراهنم از من
خوابیــده روی مــن
و من آبســتن یک درد تازه ام
نزدیکی من و عقربه های خوابیده
من و زخم های حرامزاده
ابدی شدم
* زنــ ـمردگی های تنت را فقط
کبودی مردمک های من پلک می زند
مــ ـُردانگی های تابوت مــرابا صدای بلند فرامــوش کن
تا در نگاهت بمانم
۵۴۷۶۱
باشد که ماندنی باشی ...
زندان
مردمک
زندگی
مردن
...
با صدای بلند فراموش کن ...
زندان مردمک هایت
زنانگی ام را می میراند
خوم اومد ازش