یک خاطره ی دور است. یک خاطره به رنگ نارنجی پر رنگ . هر چه گشتم قرمز نبود که نبود. حالا میان این همه چیز آب می بندیم این یکی هم رویش
۱۰۰تا زیر - یکی رو . همان یکی رویش را هم خراب می بافی . رو بافتن سخت است . از خیر رو بافتن بگذری راحت تری
-حالا آن ۱۰۰ تا زیر به چه دردی خورده اند که این یک دانه رو بخورد؟؟؟ همه ۱۰۰ تا زیرش یک ذره ام گرمش نمی کند
-شاید رو ببافم کلفت تر بشود!
- حالا گیریم کلفت تر هم شد . شاید بیشتر خفه اش کند ...
تیله های شکسته ی چشمانم می ریزد میان دامنم . سبز نیست ، قهوه ایست . به نارنجی می آید هاااا ... چند تایشان را کوک می زنم روی شال گردنش
سوزن فرو می رود به انگشتم ،خون می آید ، خونم هم که قرمز نیست!!!
میان خون هم آب؟؟؟
خونابه روی شال گردن هم می ریزد . خراب شد . دیگر فایده ندارد
شروع می کنم به شکافتنش ، شکافتن زیر ها سخت تر است اما فقط شکافتن رو ها دیده می شود
سکانس آخر- شال گردن نا تمامش پیچیده شده است دور گردن من - تیله ها روی شال گردن از حدقه در آمده اند - گرمم نمی کند ، دار می زند مرا ...
پ.ن ۱- ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش - بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
پ.ن۲- بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بار آور شما
در خاک های غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند
کامنتت رو پسندیدم زیاد. خیلی خوب روشن کردی.
لحظه ای که داشتم کامنتدونی رو میبستم زده بودی ها
حالا برم متنت رو بخونم
قابل شما رو نداشت
wow
چه قشنگ!
سلام
رنگش صورتی بود بهتر بودا :)
اون جمله : (تیله های شکسته ی چشمانم می ریزد میان دامنم) ... خیلی خوشکله... واقعا ادبیه
شاد باشید همیشه
رنگشو من انتخاب نکردم استاد
عجب تیکه ای بود :تیله های شکسته ی چشمانم !
............
عالی بود
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
یه نامه برات دارم به موقعش واست میفرستم
نسرین باش نه نسرین + چیزی یا کسی
به یاد آور که زندگی من باد است ...
تمام شب آنجا
میان سینه من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خواست
کسی ترا می خواست
دو دست سرد اورا
دوباره پس می زد
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی ز خود می ماند
کسی ترا می خواند
هوا چون آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق شده بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟
چشمهایش تیله شکسته بود. خیلی این تیله ها توی چش معنی پیدا میکنه
تیله های چشمانش
شایدم چشم های تیله ای اش
این یک رویکرد روانشناسی است که مخاطب در مواجه با یک متن تمام عناصر آشنای آن را مصادره به پیش فرض های خودش می کند
مثلا تیله برای یک پسر بچه در داستان تو هویت دیگری ( هویتی جدای از مولف ) دارد یا بافتن شال گردن برای یک دختر و برعکس
داستان کوتاه فرصت شخصیت پردازی نمی دهد برای همین به بستر نماد و نشانه ها تبدیل می شود این نشانه ها با آن پیش فرض ها عمدتا تناقض مخاطب و مولف را ایجاد می کند .
ممکن است داستانی که برای تو یک عقبه ذهنی پر بار داردبرای مخاطب ات چند کلمه بی کنش باشد ولی خوب این انتظار از مخاطبی که توانش ادبی دارد دور از ذهن است که به کشف مناسبت های نمایه یک اثر هم نرسد یعنی تناظر ها و توازن های یک اثر را درک نکند اینجا دیگر ان موضوع برخورد روانشناسی هم اهلیت ندارد بلکه موضوع به ساختار این فضا (اینترنت ) بر می گردد که مجمع ذهن های بی حوصله و عجول است
اصولا هنر بستر قید و صفت پذیری نیست ( مثل خوب یا بد ) هنر بستر کنش و واکنش است و گاها این کنش یا در سرعت غیر مجاز مخاطب از کنار متن ایجاد نمی شود یا متن این کنش گری را ندارد
مخاطب ما عموما به این مرز بی توجه است
همین بی حوصلگی مخاطب ِ که باعث می شه دنبال یه نکته ی کلیدی بگرده تو متن؟ برای اینکه کل متنت رو تو چند کلمه خلاصه کنه و با تصور فهمیدنش بتونه آسوده از کنارش رد بشه؟
تناقض کلمه ها و نماد های من انقد زیاد ِ که اصلا جای کلید پیدا کردن و شخصی کردن هویت های داستان ام به مخاطب ِ بی حوصله م نمی ده
یه سوال برام پیش اومده الان .
اینکه حتی چشماشو صرف تو کرده اما باز گرمت نشده . چرا ؟
این سوال الان از من بود یا از صاحب شالگردن؟؟؟
چندان از گشودن قفس اعتراض کرده ایم که پرنده پرواز را از یاد یرده است پرنده ای که پرواز را از یاد برده است دیگر پرنده نیست دیگر پرنده نیست حتی اگر قفس را پرواز بیاموزیم پرنده در اصالت قفس خواهد مرد .
خوشمان آمد .
چه رنگ قشنگی ،چه تیله های گردی ،و چشمهای زیبایی .
بباف بباف که داری خوب می بافی .
پرنده ی ما پرنده بودنش هم یادش رفته چه رسد به پرواز
نخ اش کم آمد ... چشم ها کم آمدند ... تیله ها گردی خود را به تار و پود دامنم فروختد
چطوری میشه به شما پیغام خصوصی داد؟!
و شما متولد چه سالی هستین؟؟!!!!!
سوال دوم رو برای این پرسیدم که لینک کنم وبلاگتون رو! که البته قبلش لینک کردم. ولی خب جهت دفاعیاتم لطفا بگین!
سوال اولم رو هم اگر میشه
باید روی اسمم که الان اسم ندارم جاش سه نقطه است کلیک کنی . بعد تماس با من رو باز کن اونجا نظر بذاری خصوصی میاد
راستی وبلاگت از صبح باز نمی شه - چرا؟
بابت لینک هم ممنون
۷۰
هر کدوم از نوشته هات که میخونم بیشتر مطمئن میشم یه بلاگر تازه کار نیستی!
عالین
گاها بعضیاشو اصلا نمیفهمم
فقط حساش بهم منتقل میشه!
۲۵۱۹۲
تازه کار که نیستم
فهمیدن کلمه به کلمه ش واسه خودمم ممکن نیست
همون حسش مهمه