مردی با جسد به دار آویخته ی زنی خود را هیپنوتیزم کرد . رعشه های تن سرد زن ، نوسان مرد میان دو شست پا و حافظه ی مونثی که بر او محرض کرده بود که او نوزاد مردار زنیست و او که در لحظه ی تولد و مرگ نوسان می کرد از پشت به مرگش خنجر زد ، و زن کودکش را با بند ناف نبریده اش به بالا کشید. او دوباره آبستن شد.

تعبیر آمرزش تو همین شفیره بستن است


آنها یک روز خدا را جایی میان باغ خاک کردند

بزرگ شدند
یکی یادش رفت که کجا گنج قدیمی شان را خاک کردند
یکی به سراغش نرفت تا جوانه بزند و درخت شود
یکی خدایش را به کرم های گرسنه ی باغ بخشید
و یکی برایش هر جمعه گل آورد و طلب مغفرت کرد
تنها من دانستم که تو تنها فراموش نمی شوی
تو جوانه نمی زنی ، تو تنها ریشه می دوانی
من می دانم که کرم ها تنها زمستان ها مومن اند

و تنها من می پرسم که ات بیامرزد؟




دگردیسی معکوس


هیچ پروانه ای با پیچیدن بال هاش رور تنش کرم نمی شه

دگر دیسی معکوس یعنی بال ها تو بگیری تو دستت و بخزی رو زمین


دگردیسی معکوس


هیچ پروانه ای با پیچیدن بال هاش رور تنش کرم نمی شه

شبه دگر دیسی معکوس یعنی بال ها تو بگیری تو دستت و بخزی رو زمین




جایی برای من در دلت باز کن


نه میان قفس دنده هایت

مرا بگذار میان مهره های پشتت

تا تیر بکشم با هر نگاه

تا خم بشوم زیر بار غصه ات

جای من میان سرباز ها نیست

یکی به جلو دو تا به عقب


من هیچ گاه فدایی نبوده ام




ای تـــُـــ رنج ، از چـــه تـــو رنـجـیـده ای؟


51-دل شوره زار من

برای نگندیدن مدیون چشم های شور تو است

نمک بزن به زخم های دلم

دل گندیده دوایش نمک است



 52-من بی خود و تو بی خود ... مارا که برد خانه؟


اَ رَ ســـــ نـامــــــ ــه


* تمام شــب آنجا

عقربه ی زنـــ شمار زَنـــدانم

به سمت عریانی پیراهنم از من

خوابیــده روی مــن

و من آبســتن یک درد تازه ام


نزدیکی من و عقربه های خوابیده

من و زخم های حرامزاده

ابدی شدم



* زنــ ـمردگی های تنت را فقط

کبودی مردمک های من پلک می زند 

مــ ـُردانگی های تابوت مــرا

با صدای بلند فرامــوش کن
تا در نگاهت بمانم



پا تیــــــ ناژ


من آشیل مقدس همه قبله ها شدم

این سر گیجه نیست طواف من است


ای همه ی قبله های مستقیم من :

دنیای من مکعب است

      خدای من محدب است

به کدام مسیر نماز کنم؟


یک چرخ دیگر طواف

به سلامتی نماز های شکسته ی بسته ی من






حـــرف



+نمی دونم دیگه می نویسم یا نه ، شاید دیگه اینجا نه ، مرسی که این مدت تحملم کردید . اونقدری که فکر می کردم خوب نبود ...همین


رفتن نا مفروض من


این یه جور باور پذیری مطلق ِ که ذهن تو رو مبتلا کرده ، نه ... پذیرش باور پذیر ترین چیز ها 

اگه تو به باور مبتلایی لا اقل سعی کن چیزایی رو باور کنی که باور پذیر نیست 

مثل رفتن من

رفتن من نه خودشه نه عکس چیزی ، عکس یه چیزی که مقابلش قرار داره ،اصلا چیزی مقابلش وجود نداره

همه ی رفتن های دنیا بر عکس اون چیزی که تظاهر می کنن ، نبودن یه آدم رو اثبات نمی کنن ، بر عکس بودنش رو ثابت می کنن

اما در مورد من رفتن مثل تشییع به دست یک جنازه است ،

حتی اگه همین حالا بگم نیستم چیزی اتفاق نیافتاده و عکسی برای نیستنم وجود نداره

این رفتن نیست ، یه جور اثبات ِ تثبیت نیستن منه

نمی تونی نیستن و با یه چیزی تعریف کنی که مستلزم هستنه 

نمی تونی بگی فرار می کنم ، چون چیزی برای فرار کردن وجود نداره

چون تنها چیزی که هست نیستن ِ

تو اگه می خوای باور کنی ، نیستن منو باور کن که از همه اینا سخت تره باور کردنش

من حتی نبودنم هم مفروض نیست

نیستن من جای همه چیزو گرفته ، من به اندازه ی بودنم نیستم و به اندازه ی نبودنم هم

نرفتن من هیچ امنیتی در تو به وجود نمی آره