دختری که گیس هاش رو به عقربه ساعت بزرگ شهر بست تا تاب بخوره
اما ساعت خواب موند ،
اینجا شهریه که ساعت ها نمی دونن که کی وقته خوابه
و اینجا شهریه که دختراش نمی دونن نمیشه به هیچ ساعتی اعتماد کرد
پدرم توی یک آسیاب پیر شد
و مادرم فقط فوت می کرد
و فقط من می دونم پدرم همیشه ساعت رو از روی چرخش آسیاب می خوند
و مادر دور سنگ آسیاب تاب می خورد
اینجا شهر کولی هاست
و من به همه ی کولی ها شک می کنم
مقیم ترین جای بدنم اینجا آوارگی ست
+ اینروزها انسان درگیر به تعویق انداختن درگیری هاشه ، نازنینم ... فردا دوستت خواهم داشت .
قول دادیا فردا باید دوستم داشته باشی
به شرط اینکه فردا وقت داشته باشم که بگم "فردا دوستت خواهم داشت "
چه اعتماد به نفسی هم داری ماشالا
دخترک کولی با گیسوان بلند و آوارگی ِ زیبایش دوست داشتنی ست.
آدم اگر آدم باشد هر روز به دخترک کولی می گوید, نازنینم امروز بیشتر دوستت دارم.
نازنین کولی
فردا ...
ای راهیان حق جو
افکارتان مبارک...
ای سالکان رهپو
اعمالتان مبارک...
بام فلک چه زیباست
در شوق عید قربان...
ای عاشقان همسو
قربانتان مبارک .
هنوز هم شما را می خونم بی سروصدا ...
اگر بدانم فردا آخرین روز زندگیم خواهد بود تا فردا درخت سیب خواهم کاشت!
سلام ستاره ی عزیز
ممنون که این دور و ور پرسه می زنی هنوز
اغواگر ظاهر شدی این بار
اینجا دخترکان موهایشان را از ته میتراشند و جلوی چشمشان می آویزند تا آرزوهای محالشان دیگر وسوسه گر نباشد.....
برای هیژنوتیزم ؟
سلام
عزیز دلم اینجا آمده ام و متن هایت را خوانده ام . بعضی از نوشته ها را باید بی سر و صدا خواند تا خواب نویسنده اش را نیاشفت !
شاید مانند دوستت دارم های تو کامنت های من هم به تعویق افتاده
همین که صدای نفست میاد کافیه مریم عزیز
دلتنگی رو متاسفانه نمی شه به تعویق انداخت
سلام
خییییییییییییییلی با حالی
سلام مریم جان
ممنون عزیزم
باحالی از خودته