آنها یک روز خدا را جایی میان باغ خاک کردند
بزرگ شدند یکی یادش رفت که کجا گنج قدیمی شان را خاک کردندیکی به سراغش نرفت تا جوانه بزند و درخت شود یکی خدایش را به کرم های گرسنه ی باغ بخشیدو یکی برایش هر جمعه گل آورد و طلب مغفرت کرد تنها من دانستم که تو تنها فراموش نمی شویتو جوانه نمی زنی ، تو تنها ریشه می دوانی من می دانم که کرم ها تنها زمستان ها مومن اندو تنها من می پرسم که ات بیامرزد؟
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبا و پر محتوایی داری
یه لینک باکس ساختم اگه خواستی لینکت و اد کنی بهم خبر بده
اما قبلش کد لینک باکس و ته وبلاگت کپی کن
منتظرتم
جالب بود :-) به سایت ما هم سر بزنید
http://onlineshopping.eshopfa.biz
جالب بود :-) به سایت ما هم سر بزنید
http://onlineshopping.eshopfa.biz
اوم...
خوشم میاد حول موضوعیت های مشابه جورواجور می نویسی..
مشابه جورواجو دقیقا یعنی چی الهام
سلام
میشه منبع این شعرو بگید؟
ممنون
وبلاگتون قشنگه
مطالب اینجا همه از خودمه
اگه شعر کسی رو بنویسم حتما نام می برم
سلام دوست عزیز..خیلی خوب می نویسید..کمی در آرشیوتون ر و خوندم..

جسارتا رشته فلسفه نمی خونید..؟ آخه خیلی فلسفی می نویسید..
سلام ..
نه بابا فلسفه کجا بود
من فقط درگیر یک وضعیت جدید و یک دنیای جدیدم که خود ساخته هم نیست . یعنی خودم رو به زور کتاب و ایست و اینا به این دنیا وصله پینه نمی کنم . این حقیقتا دنیایی ِ که من توش زندگی می کنم
یعنی من بومی همین فضا ام
گرچه هنوز یاد نگرفتم به خوبی ازش حرف بزنم و خیلی کار داره نوشته هام
ممنون که وقت گذاشتی دوست من در این نیمه شب
خواهش میکنم..نوشته ای که خوب باشه آدمو جذب میکنه..شمام خوبید..امیدوارم به اون آرمانی که تو ذهنتونه برسید.. :)))