در مغازه باز است . وارد که می شوم مرد با همان صورت همیشگی رو به رویم است . انگار که خطوط چهره اش جزئی از موجودیت مغازه است انگار اگر تغییر کند، مغازه دیگر مغازه نیست یا که دیگر در آن کوچه نیست.
یخچالش نگاهم می کند . مرد خودش می داند . مرد همه چیز را می داند.
می پرسد: چند تا؟
-دو تا
و انگار که هیچ کدامشان با هم فرقی ندارند ، هیچ نگاهی خرجشان نمی کند دوتا بر می دارد، می اندازد توی تنگ و می دهد به دستم ، از توی تنگ نگاهی به سرتاپایم می کنند
-این ها که جفت نیستند
-خوب نباشند !
-نمی شه که ! یکی شون سبزه اون یکی سیاه
نگاهی از عمق خطوط ثابت چهره اش به من کرد . انگار خواست بهم بفهماند در خطوط چهره اش هیچ خطی وجود مرا در مغازه ثابت نمی کند با بی قیدی ِ مغازه و کوچه، شانه هایش را بالا انداخت و تنگ را از دستم گرفت و سًر ِ شان داد میان بقیه
کمی نگاه کرد و من در این فکر بودم که حتما پول ِ نگاهش را هم می گیرد
دوتا دیگر را داد به دستم
ترک داشتند . با ترک نگاه می کردند . با ترک پلک می زدند . با ترک حرف می زدند . می ترسیدم بگویم ترک دارند و با بی قیدی اش باز وجودم را بی معنی کند فقط نگاهش کردم ، نگاه من خرج نداشت.
با کلافگی در ِ یخچال را باز کرد و از مغازه بیرون رفت همانطور که سیگارش را آتش می زد می دیدم که کوچه جزئی از او می شود و مغازه هم و همه ی خطوط هم
من ماندم و کلی چشم
یکی رنگی ، یکی سیاه ، یکی مغرور ، یکی شکسته ، یکی تک ...
و شب باز از مرد بیرون می آیم و باز از مرد عبور می کنم و باز به خانه می رسم، خانه ای که نه خطی از من دارد و نه خطی بر من ... بدون چشم
پ.ن - صبح :برف بود ، کسی نبود . شب : کسی بود ، برفی نبود .حسرت برف بازی ماند روی دلم
عین من که حسرت خیلی چیز ها و برف بازی ماند ...
من ماندم و کلی چشم
یکی رنگی ، یکی سیاه ، یکی مغرور ، یکی شکسته ، یکی تک ...
برف بود
اما برای من نبود
از پشت شیشه تناه نگاهش کردم
جبر امتحان برایم بود
با هزار و یک ترفند بالاخره لینک شدی ! ... یعنی خودم رو کشتم تا این گوگل ریدر شما رو به رسمیت شناخت
ممنون نازگل جان
اشکال از گوگل ریدر نیست کلا هیچی و هیشکی منو به رسمیت نمی شناسه
تاحالا اینقد عقده برف بازی نمونده بودتودلم
انگارمن حتی به برف هم دیر می رسم منم پایه نداشتم کاش توبودی
کاش !
شب برف بود ومن مشتاق کسی نبود فرداش من بودم وکسی نبود....
مگه تو تهرانی ستاره؟؟؟
توکه به این خوشگلی می نویسی چراحرف رفتن زدی شماباش آبجی مابریم
قربونت آبجی
من ماندم و کلی چشم
یکی رنگی ، یکی سیاه ، یکی مغرور ، یکی شکسته ، یکی تک ...
تمامی حس منوبه بازی گرفت ....
الهی بگردم
خب میگفتی خودم میومدم باهات بازی میکردم
تو پست قبل که پرسیدی کدوم سبک به نظر من همین سبکای این مدلی از همینا که بهت گفتم نمیفهممشون و فقط حسشون درک میکنم
خیلی جالب مینویسیشون و به نظرمم هر کسی نمیتونه اینطوری و انقدر خوب بنویسه!!
۰۹۵۴۱
ممنون که جواب دادی و ممنون که حس می کنی و ممنون کلا
برف بعدی را امر می کنیم بیشتر بماند تا کسی باشد
دستت درد نکنه
ولی فکر کنم فایده نداشته باشه
هیچ می دانستی که سخت دلنشین می نویسی ؟!!
ممنون ارغوان جان
و خوش اومدی
نوشته هایی به این قشنگی دنبال سبک میگردی خانوم؟!
چه حرفا!
کل وبم رو میدم یه پستت رو میگیرم!
به این قشنگی. به این ماهی. به این لذیذی...
خلی به خدا از این حرفا میزنی
ممنون آفام جون
کل وبتو نمی خوام اون وعده ی سر خرمن و بهش عمل کن
البته اون بخش وبم رو میدم محض اغراق بود!
می دونستم
خسیس
از معدود وب هایی هستی که به سرعت مشتریش شدم.
جدا که خوبی. خیلی خوب
به به به
حظ وافر بردیم شما چقدر خوب و روون می نویسی بیشتر بنویس تا بیشتر حظ کنیم عزیزم
میترا جون چوب کاری می فرمایین؟ شما که استاد مایی
عدس پلو ما چی شد خانوم ؟
می تونی این متن رو شاخص مظنه وبلاگت قرار بدی
خوش فرم ترین کاری بود که تا به حال ازت خوندم
ممنون مادمازل جان
اصولا کارایی که یه پیش زمینه ی بزرگ فکری دارم ازشون یه خورده بهتر از بقیه در می آد
چه بر جای می ماند، ردپایی است و خاطره ای که هر از گاهی پس می زند مثل نسیم پرده های اتاقت را . . .
چرا همه برف بازی دوست دارن ؟ !

دفعه بعدی امیدوارم برف زیاد بمونه که اون کسی بیاد و بازی کنی .
جمعه بیا من آدرس بدم دختر جان
اگه بشه میام
عالی!
مخصوصا پی نوشت که ربطی هم به متن نداشت!