روز ِ روز ِ روز است
آفتاب فاسد ِ بد بو
مثل یک دلقک بیچاره ی مفلوک
می خندد و خنده اش دروغش را
روی صورت زیبای آن فاحشه ی بد کار
که در میانِ چاک سینه اش
کبوتری لانه کرده است
با همه نفرت تف می کند
پیرمردی روی دفترچه ی پس انداز همسرش
عبادت شب مانده ی فاسدش را بالا می آورد
و کودکی میان محتویات معده ی او دنبال فرفره ی گم شده اش می گردد
بر آفتاب نماز می گذارند
به آفتاب دخیل می بندند
به آفتاب باج می دهند
و زاهدان -آن کارمندان کارمزد
مجسمه های تو خالی ایمان می فروشند
ایمان رنگ شده با لجن زار ِ آفتاب
و مردی در راه خانه
در بازار سیاه
زیر باران فحش های ناموسی
به دنبال مجسمه های ارزان تر است
برای فریضه ی هدایت دخترک نا بالغ اش
میان سجاده ی مادرم هم همیشه تربت است
تربت قبر کودک نازاده اش
جنین بی سری که جفت ایمان خفه اش کرد
و آفتاب صورتش را کبود
روز ِ روز ِ روز است
سایه ها ایستاده اند
و بر اجساد حادثه ی ناگوار نور افشانی ِ دیشب نماز می گذارند
سایه ها به مجسمه ها دخیل می بندند
سایه ها به تاریکی امروز باج می دهند
شب است امروز
فوق العاده بود

دلم گرفته و باز نمیشه
لعنتی دیگه مسخره شده
این شعر خیلی معرکه بود
خیلی به حالم نزدیک بود
خیلی دوسش دارم
خیلی
شعرت پر بود از حال تهوع!!!
بالا آوردن بعضی چیزا خوبه
ممنون از لطفت نسرین جان هر چند که من خیلی دیدنی نیستم
جایی که شعرت بنیان تصویری گرفته به مذاق من بیشتر خوش میاد به این دلیل که تصویر زبان بین الاذهانی تری داره و بی واسطه تر به دلالت می نشینه
فقط یک نکته همونطور که در یک تشبیه باید وجه شبه وجود داشته باشه تا مشبه و مشبه به رو به هم مرتبط کنه در یک تصویر شاعرانه هم باید وجه نسبت موجود باشه
مثال : اطلاق صفت فاسد و بد بو به خورشید بدون اینکه وجه نسبتی داشته باشه اهلیتی نداره تصور کن این صفت رو مثلا برای ماه استفاده می کردی یا برای ستاره
سوال میکنم چه فرقی می کرد ؟ پس باید گزاره شعری تو انقدر وجاهت تخصیص یافته تری به خود گرفته باشه که دلالتش رو به راحتی با هر وضعیت غیری نشه ساخت . منظورم اینه باید پیشتر خورشید به چیزی تشبیه میشد که صفت بد بو و فاسد اهلیت پیدا می کرد
در سطر بد اینکارو کردی خورشید رو به دلقک تشبیه کردی ولی باز هیچ وجه شبهی بین خورشید و دلقک نیست ؟ مگر یک سری وجوه کاملا انتزاعی که می تونه در دایره تاویل مخاطب باشه ولی خوب اگر بخواهیم با این وجوه به این تشبیهات دست بزنیم هر چیزی رو می شه به چیزی تشبیه کرد و و نسبت داد
مثلا عنوان کنم لوزالمعده بخاری یا مثلا کیبورد دو لول و وجه نسبت رو نسازم خوب طبیعیه مخاطب من به ساحت انتزاع هایی با نسبت های مخاطب ساز رجوع میکنه نه تخاطب ساز
در حالی که ایجاد این وجوه شبه و وجوه نسبت وظیفه یک مولفه
این اتفاق به درستی در عبادت شب مانده رخ داده اینجا نسبت به درستی شکل گرفته
نسبت عبادت شبانه با شب ماندگی غذا
نسبت شب ماندگی با فساد
نسبت فساد با بالا آوردن
حرف و حدیث زیاده
شبت خوش
ممنون که اومدی
دقیقا قصدم همین بود که ایرادای کارمو بگی
در مورد خورشید فاسد که می خواستم یه تضاد فاحش به وجود بیارم اما در مورد مصراع بعد حق با شماست
این اولین شعری بود که منتشر کردم مادمازل جان
نسرین کم کم دارم ازت می ترسم ... بین همه اینا یه رشته هست که یه دوتا قول وصله ... نذار پاره بشه
این شعرها کلی قشنگ بود . اونم از یکی به سن تو . اما کلی سیاه بود .
شعر خوبی بود ولی فضای خیلی سیاهی داشت
شبیه شعرهای فروغ ولی خیلی سیاه تر
ما که حاضریم به باران باج بدیم تا سری به شهر ما بزند...
شاد باشی همیشه
باران سگش به آفتاب شرف داره
من به تنهایی و غم معتادم
بی خیال
باز خوبه به چیزی که داری معتادی
من به چیزایی که ندارم معتادم
سلام
برای پست بالایی : هیچم تنها نیستی !پس ما چی هستیم ؟؟
برای این شعرت :یه جوری نم با نظر بقیه موافقم ... فضای شعرهای فروغ رو داشت ... اما قشنگ بود
نازگل عزیزم
ممنونم
خودمم احساس کردم یکم شبیه شعرای فروغ داره می شه اما قصدم این نبود
اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم