یک روز آدم هایی که باید متقاعدشان کنم را بر میدارم ، میگذارم توی چمدانم ، درش را با فشار زانو میبندم

و از خودم می برم بیرون

درون ِ من شهریست ک فرمانروایش دینش ب کرشمه ای بر باد می رود 


در ازدحام صدایت از

حرف

برگشتن 

از ب تو گفتن


باید ب لهجه های مختلف سکوت کنم


دلبری کنی

، حرف پشت حرف ، بیا صادقانه سکوت کنیم

با صدای من فراموش کن ، از نگاه من چشم هایت را ب بند
های بانو دارم گم می شوم
از کوچه هایی ک بی تو ختم می شوند
از ازدحامی ک تویی  
و کوچه های خلوت من



نامه2 :


گلاره ی عزیزم


فردا ک آمد به سایه ام بگو کنارت محکم قدم بردارد، با او از کوچه هایی ک نرفتیم ، از خیابان های بی ماه، بی ستاره، بی آسمان بگو ... فردا ک آمد با من بگو از حرف هایی ک خواب دیدیم ، با من سکوت کن ب درازای سایه ی بلند ترت

ک دلم را خالی کرده باشی از نبودنت، ک کم شوم ، گم شوم ، ک پیدام کنی

گلاره ام باید زمستان ، خیالت را بردارم ، کوچ کنم ، ب بی پناهی ات پرنده ی کوچکم  ، ب بچه گی ای ک نکردیم ، ب رنگ ها و نور ها و صدا ها،

بال هایت را برداریم برویم ، بال هایت را

درنای خوش خیال من ، باید قصه ها بسازیم ، آواز ها بخوانیم ، با کفش های من  بال های تو راه ها برویم

باید برای بچه هامان بگوییم رفاقت یعنی او


یک روز ب دلبری ت

نارنجی می پوشم

بهت صبح بخیر میگم

و با یک جاروی دسته بلند

تموم شهر رو از تو پاک میکنم

نامه 1 :


شهلای نازنینم ،

چار شنبه های بی تو ای همه جمعه اند ، انگار کن تمام  این هفته جمعه بود ، دلم برای خیابان گردی های همیشه مان، برای زندگی را باید کردن ، برای به خاطر تو هم شده ماندن تنگ شده

باید بریم طالقانی و از اون بالا تف کنیم ، تف کنیم ب همه ی این شهر ، باید بشینیم اونجا و از عاشقای قدیمی مون حرف بزنیم

داشتنت خیلی خوب است شهلا ، انگار کن ک منی ، با این کلمه ها نمی شود گفت ...

شهلای خوبم

جایی برای خدا در دلم باقی بگذار ، ممکن است مجبور شوم در جهنم دوستت داشته باشم ،


26 مهر 91

19



عشق حتما سوء تفاهم ژن هاست

آن فرو رفتگی روی لب هایت

موهای خرمایی و چشم های میشی ات

شوخیست حتما

21 سالگی ات

ما سر ِ زیبایی تو و عاشقی ِ من توافق کردیم


دو ستت دارم

ناگهان ب خودت می آیی و میبینی ساعت هاست داری توی تلفظِ درست ِ یک کلمه دنبال وقفه ای میگردی ک توی تلفظ تو هست و توی مال ِ دیگران هیچ وخت ندیدیش ، میبینی داری ب هجای اضافه ای التماس میکنی ک دست از سرت بردارد

کلمه ای ک انقدر توی دهانت چرخاندی ک نوک زبانت می سوزد از دال و واو و سین و دو تا ت ک حالا داری یا نداریش مهم نیست ، اینکه تو ناگهان یک هجا سکوت پیدا کنی وسط یک کلمه ک نمی دانی از کجا بین واو و سین پیدایش شده عجیب است

دو ستت ددددارم

میبینی یک چیزی آن وسط هست ک آزارم می دهد ، اصلا نمی گذارد دوستت داشته باشم بسکه ذهنم را مشغول کرده ، یک ثانیه آن وسط هست ک من و تو توی یک خیابان درازی می دوییم ، می دویم تا دریا ، می دویم در دریا می دویم تا آن سه شنبه ی لعنتی تا آن سین ِ کذایی ، خسته و مانده ، با زبانی ک نمی چرخد ب سین گفتن 

ناگهان می روی توی همان هجا و روزها بی سر و صدا کش می آیی ، بین یک واو و سین

جایی همان حوالی صدام راحت تر از قبل دروغ می گوید

- خوبم

- همه چیز عالی ست

باید برگردم از این سکوت ب پاییزی ک عاشقانه نباشد ، ب شعر های نیمه کاره ام ، باید برگردم از کوچه ی عاشق هام ، عاشق های لعنتی ام  ، باید برسم ب خانه ای ک همه ی 31 سالگی ام را جویده ست ، دوباره جوراب های راه راه پشمی بپوشم و ادعای شاعری کنم ، باید کل خانه را پیاده روی کنم و کنار هر پنجره ک رسیدم دست تکان بدم برای سایه های زمستان

پاییز را توی همان هجا جا گذاشتم انگار



صبر داشته باش زیبا

جوجه ها آخر پاییز میمیرند


قد و قامت ِ ت ک خم می شه دختر

جاذبه ی زمینُ خوب حس میکنم

توی زندگیه قبلیت سیب بودی حتما



مادموازل چترت رو جا بذار

شاید ب خاطر برداشتنش یه روز از جهنم زدیم بیرون