یک روز آدم هایی که باید متقاعدشان کنم را بر میدارم ، میگذارم توی چمدانم ، درش را با فشار زانو میبندم
و از خودم می برم بیرون
درون ِ من شهریست ک فرمانروایش دینش ب کرشمه ای بر باد می روددر ازدحام صدایت از
حرف
برگشتن
از ب تو گفتن
باید ب لهجه های مختلف سکوت کنم
دلبری کنی
، حرف پشت حرف ، بیا صادقانه سکوت کنیم
با صدای من فراموش کن ، از نگاه من چشم هایت را ب بند
های بانو دارم گم می شوم
از کوچه هایی ک بی تو ختم می شوند
از ازدحامی ک تویی
و کوچه های خلوت من
گلاره ی عزیزم
فردا ک آمد به سایه ام بگو کنارت محکم قدم بردارد، با او از کوچه هایی ک نرفتیم ، از خیابان های بی ماه، بی ستاره، بی آسمان بگو ... فردا ک آمد با من بگو از حرف هایی ک خواب دیدیم ، با من سکوت کن ب درازای سایه ی بلند ترت
ک دلم را خالی کرده باشی از نبودنت، ک کم شوم ، گم شوم ، ک پیدام کنی
گلاره ام باید زمستان ، خیالت را بردارم ، کوچ کنم ، ب بی پناهی ات پرنده ی کوچکم ، ب بچه گی ای ک نکردیم ، ب رنگ ها و نور ها و صدا ها،
بال هایت را برداریم برویم ، بال هایت را
درنای خوش خیال من ، باید قصه ها بسازیم ، آواز ها بخوانیم ، با کفش های من بال های تو راه ها برویم
باید برای بچه هامان بگوییم رفاقت یعنی او
شهلای نازنینم ،
چار شنبه های بی تو ای همه جمعه اند ، انگار کن تمام این هفته جمعه بود ، دلم برای خیابان گردی های همیشه مان، برای زندگی را باید کردن ، برای به خاطر تو هم شده ماندن تنگ شده
باید بریم طالقانی و از اون بالا تف کنیم ، تف کنیم ب همه ی این شهر ، باید بشینیم اونجا و از عاشقای قدیمی مون حرف بزنیم
داشتنت خیلی خوب است شهلا ، انگار کن ک منی ، با این کلمه ها نمی شود گفت ...
شهلای خوبم
جایی برای خدا در دلم باقی بگذار ، ممکن است مجبور شوم در جهنم دوستت داشته باشم ،
26 مهر 91
عشق حتما سوء تفاهم ژن هاست
آن فرو رفتگی روی لب هایت
موهای خرمایی و چشم های میشی ات
شوخیست حتما
21 سالگی ات
ما سر ِ زیبایی تو و عاشقی ِ من توافق کردیم
ناگهان ب خودت می آیی و میبینی ساعت هاست داری توی تلفظِ درست ِ یک کلمه دنبال وقفه ای میگردی ک توی تلفظ تو هست و توی مال ِ دیگران هیچ وخت ندیدیش ، میبینی داری ب هجای اضافه ای التماس میکنی ک دست از سرت بردارد
کلمه ای ک انقدر توی دهانت چرخاندی ک نوک زبانت می سوزد از دال و واو و سین و دو تا ت ک حالا داری یا نداریش مهم نیست ، اینکه تو ناگهان یک هجا سکوت پیدا کنی وسط یک کلمه ک نمی دانی از کجا بین واو و سین پیدایش شده عجیب است
دو ستت ددددارم
میبینی یک چیزی آن وسط هست ک آزارم می دهد ، اصلا نمی گذارد دوستت داشته باشم بسکه ذهنم را مشغول کرده ، یک ثانیه آن وسط هست ک من و تو توی یک خیابان درازی می دوییم ، می دویم تا دریا ، می دویم در دریا می دویم تا آن سه شنبه ی لعنتی تا آن سین ِ کذایی ، خسته و مانده ، با زبانی ک نمی چرخد ب سین گفتن
ناگهان می روی توی همان هجا و روزها بی سر و صدا کش می آیی ، بین یک واو و سین
جایی همان حوالی صدام راحت تر از قبل دروغ می گوید
- خوبم
- همه چیز عالی ست
باید برگردم از این سکوت ب پاییزی ک عاشقانه نباشد ، ب شعر های نیمه کاره ام ، باید برگردم از کوچه ی عاشق هام ، عاشق های لعنتی ام ، باید برسم ب خانه ای ک همه ی 31 سالگی ام را جویده ست ، دوباره جوراب های راه راه پشمی بپوشم و ادعای شاعری کنم ، باید کل خانه را پیاده روی کنم و کنار هر پنجره ک رسیدم دست تکان بدم برای سایه های زمستان
پاییز را توی همان هجا جا گذاشتم انگار